سرچشمه ی مهر و سرور :

مقدمه

توصیفی از نگار جانان و طلب وصل در هجرانی که چون آتشفشانی عاشق را در خود می سوزاند

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
آخرین تغییرات:
توسط
نسخه چاپی شعر
.
یک نظر چونکه بدیدم رخ آن قله ی نور
بنهادم دل خود پای همان کوه بلور
از نگاهی شده ام چونکه چنین عاشق و مست
بهر دیدار مجدد شده ام راهی دور
بر سر آتش عشقم بنشستم که مگر
در شبی بنده کنم راه دو صد ساله عبور
راه او طی بنمودم همه با سرعت نور
گفتم از راز دلم چونکه رسیدم به حضور
چونکه در پاسخ من او زده لبخند ملیح
شدم از روی چنین مهر و وفا غرق سرور
از حسد گشته رقیبم به دلش عزم ستیز
تا مگر چیره شود بر دل این مرد جسور
به مقابل دل مستم شده با لشکر خصم
بخروشیدم و خواندم رجزی بر شب کور
اول اسبش بزدم با رخ زیبا به فنا
سپس آتش بزدم قلعه ی آن کوه غرور
چون نگارم تک دل را بربود از من مست
به رقیبم بزدم از رخ او برگه ی سور
عاقبت شاه ستم در پی یک حربه ی کیش
مات و درمانده شد از آنکه شبی کرده ظهور
رمز پیروزی عاشق شده چون عشق و امید
چیره گشتم به چنان لشکر آلوده به زور
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
جان به قربانت شود ای چشمه ی مهر و سرور
ای که باشد ساق پایت خوشتر از جام بلور
پیکر پاک و لطیفت خوشتر از گلبرگ گل
سینه ات چون کوه نور و چشم تو دریای نور
چون زدی بر دل جلا از چشم نازت روی مهر
می نمایم در مسیر پرتو مهرت عبور
گیسوانت چون کمندی می رباید هر دلی
بنده چون مرغی اسیرم در میان دام و تور
زندگی در کاخ شاهی بی َتو چون جان کندن است
در فراقت می پذیرم خانه ای از خاک گور
در گذرگاه نسیمی ، غافلی از عاشقت
بین که از عشقت شدم در آتشی همچون تنور
هر شب از چشمان من سیلی روان بر پیکر است
تا مگر قدری تحمل بخشدم این رود شور
ترسم این دریا بخشکد از چنین آتشفشان
چون شوم از گریه در این آتش سوزنده کور
در چنین دنیای سوزانی به سویت با امید
آید از جان و دلش در راه عشقت این جسور
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
☆☆☆☆☆☆
.

پی نوشت

☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
چگونه می توان از زیبایی و نورافشانی خورشید برای خفاش سخن گفت و همچنین زاغی که ارزش گل را نمی داند طبیعی است اگر از عشق بلبل به گل انتقاد نماید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
بیهوده من از بستان هرگز نبرم نامی
ما را سپری عمری در عشق گل اندامی
از روی تفنن هم اینگونه نمی خوانم
هر نغمه ی من باشد بی واسطه پیغامی
یا در بر جانانم آسوده و شادانم
یا با غم تنهایی بی حوصله ام شامی
از روی هوس هرگز حرفی نزنم اما
ما را به هوسبازی شهرت بدهد خامی
از درد دل مجنون بیچاره چه می داند
با دیده ی ظاهر بین هر بی خرد عامی؟ 
کی دیده ی خفاشی در دخمه ی خود بیند
خورشید فروزان را از چهره ی ایامی؟
چون زاغ سیاهی را مقصد نشود بستان
بر آن ننهد گامی از گل نبرد کامی
اما بزند بلبل هر نغمه ی خوش بر گل
من بلبل بستانم شایسته چه اقدامی؟
از بانگ کلاغان هم هرگز نشوم عاصی
ما واله ی گلرویی آنان غم بادامی
در حال خوش مستی از من تو بیا بشنو
آواز خوش و موزون از عشق دلارامی
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
.
.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
الهی من ببوسم ساق پایت
نمایم بوسه باران هر کجایت
پس از صدها هزاران بوسه ی ناب
زنم گازی به روی گونه هایت
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
❤❤❤❤❤
در صورت تمایل دیگر دل نوشته های عاشقانه ی بنده در قالب دوبیتی را در صفحه ی زیر مطالعه فرمائید
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
.
.

دیدگاه و پیام شما

از اینکه دیدگاه خود را به اشتراک می‌گذارید، سپاسگزاریم.