سوز سرد هجران :
من که فرهاد پاک دورانم
جان به کف جاننثار جانانم
با دل و جان به عهد و پیمانم
دیده از غیر او بگردانم
او چنان شمع و بنده سوزانم
از غم دوریاش پریشانم
غرق غم گشته زار و گریانم
گشته خشکیده اشک چشمانم
در فراقش خراب و ویرانم
بر وصال لبش شتابانم
هر طرف من به سوی درمانم
در پی چشمهسار جوشانم
طالب قطره های بارانم
تشنهی آب چشمه سارانم
بلبل نغمهخوان بستانم
در پی گلشن و گلستانم
ای خدا یا رسان بهارانم
یا که از این خزان ببر جانم
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
عاشقان را آسمانی لاله گون آید هنوز
از طریق عشق جانان بوی خون آید هنوز
صد هزاران مشکل آید بهر وصل روی یار
در مسیر عشق پاکان بی ستون آید هنوز
روز و شب دل انتظار روی دلبر می کشد
لیکن از هر سو به جایش خصم دون آید هنوز
بخت و اقبالم ندارد میل همراهی ولی
دائم از هر سو رقیبی بد شگون آید هنوز
گوئیا چشمان خونم گشته خشک از اشک غم
در عوض از دیده ام هر لحظه خون آید هنوز
کی شود پایان مرا غم واژهایی از فراق
ناله هایی را که با غم از درون آید هنوز
نشنوم دیگر صدایی در سکوت شوم هجر
جز صدائی را که از مرگ و جنون آید هنوز
چون نگنجد بر تنم این جان زار و خسته ام
پیکرم را گو پی جان بهر چون آید هنوز؟
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
کس بگوید که دلم را شب هجران چه کنم؟
با تنی خسته و این حال پریشان چه کنم ؟
در شبی تیره شدم بیخبر از یار و دیار
گر نبینم رخ آن اختر تابان چه کنم؟
چه کسی جرعه ی آبی برساند به لبم؟
که من تشنه در این دشت بیابان چه کنم؟
شدهام بیکس و تنها پی جانانه ی خویش
چون نبینم کرم و یاری جانان چه کنم ؟
گشتهام عاشق و هرگز نکنم توبه ی عشق
با دلی عاشق و این حالت ویران چه کنم؟
دل پر درد من از دلبر خود کرده نیاز
از وفا گر ندهد بوسه ی درمان چه کنم؟
میدهم وعده ی خوش بر دل پر درد امید
گر دمی دل نشود خرم و شادان چه کنم؟
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
دیدگاه و پیام شما